فکر کنم حدودا سیزده سالم بود که یه شب خواب دیدم دارم تو یه جنگل قدم می زنم .می رسم به یه کلبه ی چوبی پوسیده که روی یه حفره ی بزرگ بود .یهو صدایی اومد. می ترسیدم داخل کلبه شم ,می ترسیدم خراب شه ,اما می رم داخل . در از پشت قفل می شه و صدای یک پیرزن... نامفهوم ...آزاردهنده... می خواستم داد بزنم ,کمک بخوام .اما هیچ صدایی از من بلند نمی شد ,بهم می گفت هیچ کسی صداتو نمیشنوه .لال بودم انگار و بزرگترین زجرم همین بود ... و برای مدتی طولانی ادامه داشت .هر شب همون جنگل ,همون کلبه ,همون صدا .سه یا چهار باری اون پیرزنو دیدم, با موهای سفید بلند و پیراهنی پاره ...هر شب منو توی کلبه حبس می کرد و جنون آمیز می خندید ... نمی دونم کی تموم شد اما ,اون تصاویر هنوز توی ذهنمه و ترسم وقتی که در بسته می شد....
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 اسفند 1390 AuthorsfaegheLinks
ردیاب خودرو
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |